آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آیلا خانم

خبر......خبر...

عزیزه دلمون 4 ماه و 20 روزش بود که تونست بعد از اینکه رو شکم می افته دوباره خودشو به پشت به ندازه روزه بعد این کار رو دوبار تکرار کرد یعنی تونست یه بار به شکم بعد به پشت و دوباره به شکم شه حالا "4 ماه و25 روز "چندین دور خودش می غلته می تونه رفت البته تو ماه 4 تولدش وقتی به شکم می شد ساعت گرد و پادساعت می چرخید وقتی به پشته به کمک پاشنه پاش و کله نازش خودشو به سمت جلو پرتاب می کنه طوری که در امتداد سرش و به راستای تنش به سمت جلو می ره نازنین مامان.....وقتی به به اشو نشون می دم می دونه که قرار غذا بخوره اگه یه چیزی جلوش بذارم که دستش بهش نرسه خودشو رو زمین کاملا  پهن می کنه وبدنشو کش می ...
26 بهمن 1392

شنوایی سنجی ......خونه تکونی

مامان من یه غیبت 10 روزه داشتم..... آخه مانی اینا اومدن.....بعدش شما رو بردیم شنوایی سنجی دیر شده بود ولی کلی پیگیری کردیم تا مرکزشو پیدا کردیم شما خواب بودی که رفتیم ...خانم دکتر گفت که خوب شد باید حین تست نوزاد خواب باشه!!!!!!!! اما با صدای گریه یه کوچولو شما بیدار شدی....من وبابا شما بردیم توی پارک با هزار زحمت بعد 1 ساعت خوابوندیمت و  برگشتیم به مرکز خدا رو شکر هم چیز ok بود روز بعدش من تصمیم گرفتم خونه تکونی کنم                        شما هم خیلی کمک کردی مخصوصا به بابا در اتو کشیدن پرده حال ...
26 بهمن 1392

عیدت مبارک

                                    عزیزم اولین عید قربانت مبارک آقا قصابه اومدو گوسفند رو واسمون سر برید شما هم تا تموم شدن کار گوسفند قصد خوابیدن نداشتی با هم تو حیات صبحانه خوردیم ...
26 بهمن 1392

عید غدیر

سلام مامانم                من وبابا جون تو این روز از پیامبر عیدی خواستیم مهم ترینش ,سلامت و عاقبت بخیری شما بود نازنینم   شب هم مسجد محل مراسم جشنی داشت که شما وبابایی مهربون تشریف بردید چند تا عکس هم گرفتین                                                           ...
26 بهمن 1392

تازه اولشه ...........

عزیز دلم امروز صبح این غلت خوردن هات کار دست داد !!!!!!!!! دو بار کلت به پایه مبل خورد....قیافت خیلی دیدنی شده بود.......اولش تعجب می کردی به همراه یه سکوت چن ثانیه ای..... (می شد فهمید....که چیز یا حس جدیدی رو تجربه کردی.....)(وقتی واکسن می زنی هم همین شکلی میشی) بعد هم      اونوقت من هم  تا اینکه بغلت می کردم که کمکم آروم شدی    دماغت وچشای نازت قرمز میشن تازه اولشه نازنینم ...اوووووووووووووو ....ووووو......کلی باید این طوری شی که خانم شی و بزرگ شی ایشالا هیچ وقت آسیب جدی نبینی خانمی ...
26 بهمن 1392

عشقم....خارج از کنترل

عزیز مامان دیروز بود که بعد نهار من مشغول شستن ظرفا نهار بودم .....شما هم پیش بابا جون بودی... بابا با من حرف می زد برگشتم که جوابشو بدم.....که طی 4 ثانیه گلدون رو کج کردی ....با داد و فریاد من سرعت عملت بیشتر شد.... و می خواستی گلها رو از ریش در آری..... و همون صبح دیروز..... کشفای دیگه ای هم کردی خانمی!!!!.....مامان جون به سمت ......کتابخونه .....میز.....تلویزیون و.... حمله ور میشی   اینجا کجاس؟؟؟؟؟؟؟؟؟   هان تلویزیون نگاه می کنی ...اووووو ای کلک....واسه هدیه عمو اینا نقشه کشیدی.....نشکونی مامانم دیگه نگاه نکن ....عمرا اگه دیگه پایین بیارمش...... بخور......میزو بخور ..... اخیه جیگرم خفتی...
26 بهمن 1392

آیلا در لباس دخمرونه

بالاخره از بس بیرون رفتیمو همه می گفتن آقا پسرتون ال نشه بل نشه.....منم تصمیم گرفتم لباسای ...یه نمه دخترون واست بگیرم امروز صبح باهم رفتیم پیاده روی هوا سوز سردی داشت شما هم بعد مدتا لباس آستین بلند وبرای اولین بار لباس گرم پوشیدی ...
26 بهمن 1392

امروز.... دهم ابان نود و دو.....آیلا جان ما.....

عزیزم امروز ظهر ساعت 12:30 بود که شما واسه 1 ثانیه رو دست وپات ایستادی اینقدر طبق معمول من خوشحال شدمو ...جیغو.....ذوقو....اینا... گلم حول شدی افتادی و نموندی که......... از اولین چهار دست وپا شدنت عکس بگیریم اینطوری شدی ولی بابای ....از جانب خودم مامور شد که حتما یکی دیگه ازت عکس بگیره تا شب  چندین بار اینکار رو انجام دادی... ماشالا بجونت مادر     ...
26 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد